معجزه انار آبی...
سلام...
عصر پنج شنبه و بعد از نیمروز آفتاب، دوباره ابرها. آه خدایا...
وقتی از اولین روز هفته خسته ای و حوصله خودت را نداری، وقتی ناراحتی و پا به پای آسمان گریه میکنی ، وقتی حالت آنقدر خراب است که برای لیله الرغائب هم آرزویی نداری، یعنی دلتنگی...
همان
موقع پشت پرده ی لرزان اشک چشمت به انار آبی سفالی روی تاقچه می افتد ،
می خندی، بلند می شوی ، نماز دیر شده ات را با شرمندگی می خوانی، آب تار ماهی های بیچاره را عوض می کنی، خانه را تمیز می کنی، گل های مامان را آب می دهی ، کیک می پزی و ظرف های تلنبار شده شسته می شوند.
با چایی تازه دم و کیک پشت صفحه شیشه ای نشسته ای به این فکر میکنی که این همه کار فقط یکساعت....
خدا جان شکرت که هنوز با چشمک یک انار آبی سفالی حالم را خوب می کنی....
ممنونم خدا جان...
وقتی با کوچترین چیزها تکان می خوریم، یعنی خدا هنوز ما را دوست دارد.
همدیگر را امشب به فرج دعا کنیم...
اللهم عجل لولیک الفرج...